شهید و کمپوت
01 شهریور 1393 توسط فاطمه
داشتم تو جبهه مصاحبه میگرفتم. کنارم ایستاده بود که یهو یه خمپاره اومد و بووممممممممم!!
نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین. دوربین رو برداشتم رفتم سراغش. بهش گفتم تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی،صحبتی داری بگو؟؟ در حالیکه داشت شهادتین رو زیر لب زمزمه میکرد؛ گفت: من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم. اونم اینه که ؛ وقتی کمپوت می فرستیدجبهه خواهشا” اون کاغذه روش رونکنید!!!
بهش گفتم : مردحسابی این چه جمله ایه!!قراره ازتلویزیون پخش بشه!یه جمله بهتر بگو؟؟
با همون لهجه اصفهونیش گفت: اخوی ؛ آخه تو نمیدونی تاحالا ۳بار به من رب گوجه افتاده!!!
شادی روحشون صلوات….